مستِ مِیِ عشق



بچه ها جونا سلام بهتون .

 

انقدر دلم هوس دریا کرده که خدا میدونه در طول روز چند بار حس میکنم صدای موج میشنوم و جند بار بوی دریا تو خاطره ی بویاییم میپیچه .

اون که شش صبح سوار دوچرخه میشد و رکاب میزد تا خود دریا و لحظه ی باشکوه طلوع رو به تماشا مینشست من بودم ؟

 

من عاشق طبیعت اینجام .عاشق شمال گونه بودنش هستم .

فقط اگه یه شهر ساحلی زندگی میکردم دیگه نور علی نور میشد .

البته من هنوز حس میکنم خونه ام رو پیدا نکردم و این جا خونه ی موقتمه و یه روز دوباره از این شهر یا حتی از این کشور مهاجرت میکنم.

باز هر چی خیره .

 

شنبه ی هقته ی پیش بود که نشستم و با آب و تاب یه پست حسابی نوشتم براتون ولی با گوشی بودم و درست قبل انتشارش حمید گفت میشه گوشیتو بدی یه لحظه ؟ و تا دادم همه ی برنامه هایی که پیش زمینه باز بودن رو بست و کل پست بیچاره ام پرید .

من همینجور نگاهش میکردم و گفتم گوشی شما بود ؟ برنامه ها رو شما باز کرده بودی ؟

دیگه اون بیچاره هم خودش فهمید چه اشتباهی کرده و دیگه گذشت و منم نتونستم دیگه بنویسم .

 

چند روزه که دوباره علایم افسردگی قبل از م شروع شده . ولی خیلی زیاد سعی میکنم آروم بمونم و نگاه کنم به احوالم و خودم رو گم نکنم دیگه .توی کتابی که از وین دایر عزیز دارم میخونم مرتب اینو یادآوری میکنه که همیشه میتونیم به خودمون بگیم من به جای این چیزی که الان هست ، آرامش داشتن رو انتخاب میکنم . سعی میکنم با نهایت آگاهی مرتب آرامش رو انتخاب کنم .

چند روزه که مدیتیشن رو شروع کردم .با صدای انسیون که کلی توش عشق هست مراقبه میکنم که یه دوره ی بیست و یک روزه قبلا ازش خریده بودم .

(وای باورم نمیشه آلارم حریق شروع به بوق زدن کرده دوباره و من نمیفهمم چقدر آدمها نافهمن که این وقت شب -ساعت دو شب هست- تو خونه چیزی میکشن و دیگه این آلارم قطع نمیشه تا آتش نشانهای سخسی خفنمون بیان )

مادامی که کوروش بیدار نشه منم پستم رو مینویسم و صدای آلارم رو به روی خودم نمیارم .

داشتم از شنبه میگفتم .

بذار اصلا برم قبل تر .

یک از دوستای خیلی نزدیک وبلاگی ماه پیش بهم پیام داد و گفت یکی دیگه از بچه های وبلاگی سابق با شوهرش اومدن برمینگام و اگه من مایلم میتونه ما رو وصل کنه . اینجوری شد که شماره ها و آی دی ها رفتن و اومدن و البته من خیلی حالم نا میزون بود اون موقع و اونا هم یه جایی دور از من خونه گرفته بودن و نشد که ببینمشون . تا اینکه ده دوازده روز پیش توی سوپرمارکت ایرانی بودم که دیدم عه این دختره همونه که عکس پروفایلش رو چک کردم . دیگه اینجوری شد که اولین دیدارمون خیلی اتفاقی رقم خورد .

بعد از اون تصمیم گرفتم دعوتشون کنم خونه ی حمید .

و شنبه همون روز بود .

از جمعه رفتیم خریدا رو کردیم و شنبه هم هرکدوم یه طرف کار رو گرفتیم تا بالاخره غروب خانم و آقا با دوچرخه هاشون از راه رسیدن .

اولا که چقدر کوروشم ذوق زده بود که ما دوستای جدید داریم و چقدر ازتباط برقرار کردنش رو دوست داشتم .

 

بعدشم که خیلی جای همتون خالی .

 

دور همی خوبی بود و خوش گذشت به هممون.

تازه شب هم به زور نگهشون داشتیم .

البته خوب مساله این بود که با دوچرخه کلی باید رکاب میزدن و آخر هفته هم بود و حمید خیلی اصرار کرد گفت خطرناکه نرید .

طفلی ها معذب بودن .

ولی خیلی کیف داد.

صبح یکشنبه که بیدار شدیم بعد صبحانه بساط باقالی چیدیدم و کلی کیف کردیم .

دیگه بعدش رفتن و یکی از دوستای حمید اومد که دیگه نهار درست کردیم و اونم بعد نهار زود رفت .

 

خلاصه که دیدار وبلاگی تا این سر دنیا هم با ماست . و چقدر این خفنه .

 

کل این هفته دیگه بدو بدو بودم که تکلیف شیمیم رو توی سایت بذارم و خیلی زحمت کشیدم و خیلی چیز میز خوندم و چشمام رو جلو لپ تاپ از دست دادم و از نتیجه خیلی راضی بودم . ولی موقع بارگزاری مرتب ارور داد و منم بار اولم بود و نمیفهمم مشکل کجاست . با اینکه برای معلمم پیام گذاشتم ولی میدونم روزایکاریش نبود و جواب نداد . امشبم دیگه وقت تموم شد و من فقط میتونم صبر کنم تا دوشنبه ببینم دنیا دست کیه .

ساعت شد دو و یازده دقیقه و صدای آلارم هنوز قطع نشده .

 

پاییز چقدر قشنگ شده بچه ها . امروز یه قدم خوب زدم .یه کم فیلم گرفتم از پاییز .

وای بچه ها بچه ها قطع شد صدای آلارم :)

 

امروز رفتم دکتر و بهشون گفتم که این دوران قبل خیلی اذیتم میکنه ،و گفتم تراپیستم پیشنهاد داده فلوکسیتین بگیرم .

میدونید چی گفت ؟ گفت حالا بذار دو ماه هم بگذره و توی این دو ماه مصرف شکرت رو کم کن تا ببینیم چی میشه .

خوب لامصبا چرا انقدر مقاومت میکنید ؟

بعد به من میگه هر روز دو ساعت آفتاب بگیر

کدوم آفتاب زن ؟؟ مگه کف یونان زندگی میکنی تو ؟

هوا خیلی سرد شده بچه ها .

از ایران کاموا آورده بودم و نشستم برای کوروش یه شال گردن حلقه ای بافتم و بعدم کلاه ستش رو شروع کردم که فرررت وسطش کاموا تموم شد و زحمتم نیمه هدر شد . حالا دیروز گفتم یه کلاه تکی بخرم با شال مامان بافتش بپوشه .

 

یه مدتیه باز توی سرم به درس خوندن شک کردم . بارها از خودم سوال کردم چرا درس رو ول نمیکنم . دلم خواست کلا ولش کنم و وقتمو برای دانشگاه رفتن هدر ندم .خیلی سختمه .ولی با اینحال گفتم بذارم تکالیف رو تحویل بدم و این استرس و فشار رو از شونه هام بردارم بعد بشینم ببینم در شرایط عادی احساسم همینه یا این فکرا فقط برای فرار از تکالیف توی مغزم به وجود اومده ؟

 

ساعت شد دو نیم و خوب خیلی وقت بود اینهمه بیدار نمونده بودم .

 

انقدر دلم برای تنهایی فیلم دیدن سریال دیدن تنگ شده.

جدیدا خیلی زیاد حمید رو دیدم و باز از خودم و زندگی که دوست دارم دور شدم ، الان دلم میخواد دو سه هفته نبینمش ولی خوب میدونم شدپی نیست . اسباب بازی من نیست که من یهو بگم سه هفته نباش بعدش من سر حال شدم بیا . با اینهمه کمی فاصله ام رو بیشتر کردم امروز که خلوت کنم .

دلم خیلی میخواد سنتور بزنم دوباره . و خیلی دوست دارم یه روزی بدنم رو سلامت و فیت کنم. واقعا غیر از این رون و شکم و پهلو که به من چسبیدن و هی چاق ترم میکنن ، واقعا حس میکنم از سر تا نوک پام خشکه .

مرتب گردن و کمرم خشکه . مرتب پا درد دارم .و همش بخاطر اینه من هیچ فعالیت نرمش طوری نمیکنم.

یه دختری رو هم پیدا کردم توی اینستا که بافت حرفه ای آموزش میده و خدایا من چقدر بافتنی کردن رو دوست دارم .

ولی کو وقت ؟ همش دارم بدو بدو میکنم توی مسیر رفت و آمد و کلاس و خستگی . و باز هیچ کاری هم انگار انجام نمیدم و نمیتونم از خودم راضی باشم .

هعععی دیگه باز غر غرم اومد ولی خوب بذار من به جاش آرامش رو انتخاب کنم و دیگه پستمم ببندم که برم بخوابم .

دوستتون دارم و میبوسمتون قشنگها .

شنبه ی خوبی داشته باشید .

 

+ توی جلسه ی آخرم مائده گفت حسرتی که با خودت حمل میکنی میتونه راهنمایی باشه که بهت نشون بده باید چی کار کنی .راست میگه:) به حسرتهات خوب نگاه کن .

 

 

 

 

 

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها